گاهی تنهایی هم تنهایت میگذارد و تو تنها تر از همیشه تنها میمانی!
ورفتن را که باور کنی ماندن سخت میشود
و گاهی مجبوری که بمانی تا گذشت را بیاموزی....و بیاموزند....
و گاهی اشک چشمانت میخواهد تمام گودال های زمین را دریا کند..
و گاهی دلت میگیرد, میمیرد...
و دلت میخواهد خداوند در آغوشت بگیرد و آرام بگیری...
و نا امیدی را که به خاطر می آوری امید را فراموش میکنی
و گاهی فراموش میشوی
و تو چه ناجوانمردآنه فراموش شدی!
و گاهی صدایی نیست...
فردایی نیست...
رویایی نیست...
ابری نیست....بادی نیست....و حوضی نبست که لب آن بنشینی و
گردش ماهی ها را نظاره کنی!
و گاهی, نگاهی, کلامی, حرفی, سنگی
کافیست تا شیشه ی عمر آرزوهایت بشکند
و تو ملتمسانه مرگ رویاهایت را بنگری...
و گاهی تو می مانی و تو میمانی و تو می مانی
و دیگر هیچ!